مجید سجادی تهرانی – ونکوور
ماه قبل گالری هنر ونکوور۱ از طرح نهایی ساختمان جدیدش که قرار است در زمینی به مساحت ۳۰۰ هزار فوت مربع در تقاطع خیابانهای کمبی و وستجورجیا و در نزدیکی آمفیتئاتر ملکه الیزابت۲ ساخته شود، پردهبرداری کرد. طرحی مدرن و کاربردی که در معماری آن از چوب و شیشه بهعنوان مصالح اصلی استفاده شده است. بهنظر میرسد کمکم داریم به موعد خداحافظی گالری هنر از ساختمان نئوکلاسیکش که بیش از صد سال عمر دارد، نزدیک میشویم. همزمان با اعلام طرح نهایی ساختمان جدید، موزه مهمترین نمایشگاه تابستان ۲۰۱۹ را نیز اعلام کرد. نمایشگاهی از آثار آلبرتو جاکومتی۳، یکی از مهمترین هنرمندان تجسمی قرن بیستم با عنوان «خطی در گذر زمان»۴. خبر برگزاری این نمایشگاه من را به سالها پیش، به سالهایی که در خیابان فاطمی، روبهروی هتل لاله و حوالی پارک لالهٔ تهران کار میکردم، برد.
در آن سالها دلزدگیام از کار مهندسی به اوج خود رسیده بود. این که چطور شد، من که در تمام دوران دبیرستان عاشق ریاضیات و فیزیک بودم و خیلی آسان در یکی از بهترین دانشگاههای تهران مهندسی قبول شده بودم، هر روز به دنبال راه فراری از آن میگشتم، مثنوی هفتاد منی است که در حوصلهٔ این یادداشت نمیگنجد. من هم مثل خیلیهای دیگر راهحل را در پناهبردن به کتاب و هنر یافتم. بعد از ساعات کاری روزانه هر وقت رفیق همراهی برای خوردن چای و گپ زدن در یکی از کافههای نزدیک پیدا نمیشد و هوا هم برای بیخودی راه رفتن و پرسهزنی در شهر مناسب نبود، به موزهٔ هنرهای معاصر میرفتم. حتی اگر نمایشگاهِ آثار بهنمایش گذاشتهشده زیاد هم دیدنی نبود یا آن نمایشگاه را قبلاً هم دیده بودم، باز در موزه چیزهای زیادی برای دیدن وجود داشت. اصلاً خود موزه با آن معماری مدرن و زیبا که یادآور بادگیرهای خانههای کویری ایرانی است، با نمای بتن اکسپوزش و آن راهروهای تودرتو که به گالریهای زیرزمینی میرسیدند و کافهای که اگر زمستان بود و برف هم آمده بود و روی میزهای کنارِ در شیشهای رو به محوطهٔ باز موزه هم نشسته بودی، چشمانداز زیبایی داشت، جای فوقالعادهای بود برای وقت گذراندن و کتاب خواندن. محبوبترین جای موزه برای من یکی از مبلهای روبهروی در محوطهٔ باز آن بود؛ جایی که میتوانستی دو مجسمهٔ معروف آلبرتو جاکومتی را در محوطهٔ باز موزه بهخوبی ببینی (تصویر ۱).
این دو مجسمه که از مهمترین کارهای جاکومتی بعد از جنگ جهانی دوم هستند، مانند اکثر کارهای دیگر این هنرمند در این دوره، پیکرههایی بهطور اغراقآمیز بلند و لاغرند. یکی زنی است ایستاده و دیگری مردی در حال راه رفتن. کنار هم قرار گرفتن این دو مجسمه مثل این بود که زن سرد و بیتفاوت ایستاده و مرد همیشهٔ خدا دارد بهسمت او میرود و انگار هیچوقت به او نمیرسد و فاصلهشان همیشه ثابت میمانَد.
مجسمههای «مرد در حال قدم زدن»۵ سابقهای طولانی در تاریخ هنر دارند؛ شاید قدیمیترین آنها به مجسمههای معابد مصری برگردند (تصویر ۲).
مجسمههایی که انگار راه نمیروند و تنها یک گام به جلو برداشته و ایستادهاند و جالب آنکه عنوان این مجسمهها، «مرد ایستاده» است. از دیگر مجسمههای گامبرداشتهٔ دوران باستان میتوان به مجسمههای ویژه و یگانهٔ بودا در دورهٔ سوخُتای۶(تصویر ۳)، اشاره کرد که در تضاد با اکثر مجسمههای بودا که نشسته در حال عبادتاند، او را در حال هبوط از بهشت نشان میدهند.
او دارد میآید تا تعالیمش را به جهانیان عرضه کند. این مجسمه گامی متین، موقر و رقصوار برداشته است و دستانی هشداردهنده و فراخواننده دارد. در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم هم برخی از هنرمندان مدرنیسم هر کدام با توجه به سبک خود به این تم قدیمی، به مردی در حال راهرفتن پرداختهاند که از آن میان میتوان به پیکرهٔ «صور یگانه از استمرار فضا»۷ اثر اومبرتو بوتچونی۸ (۱۹۱۶-۱۸۸۲)، نقاش و پیکرهساز ایتالیایی و برجستهترین هنرمند جنبش فوتوریسم، اشاره کرد (تصویر ۴)، که سعی دارد داینامیسم ماشینی را در اثرش بازنمایی کند. مجسمهٔ او با اندامهای حجیمش یادآور شوالیههای زرهپوش است که گام نیرومندی با پاهای سترگش برداشته است؛ یک ماشین جنگی.
اما بیهیچ تردیدی مهمترین مجسمه از این نوع، در این عصر و پیش از شروع جنگهای جهانی، مجسمهٔ نیمتنهٔ تنومند مرد بیسرِ آگوست رودن۹ (۱۹۱۷-۱۸۴۰)، مجسمهساز فرانسوی، شکنندهی قواعد مجسمهسازی کلاسیک و پدر مجسمهسازی مدرن، است (تصویر ۵). او آثار نیمهکارهای را برای اولین بار بهعنوان آثاری کامل بهنمایش گذارد؛ نیزه را بدون توجیهِ بازوی برافراشته از دست مجسمهٔ «عصر برنز»۱۰ و صلیب را از دست «یحیی تعمیددهنده»۱۱حذف کرد و تندیس «گفتوگوی درونی»۱۲را با بازوان قطعشده و زانوی صدمهدیده در استکهلم، پاریس و درسدن بهنمایش گذاشت و یک مجسمهٔ بهظاهر ناتمام را بهعنوان اثری کامل معرفی کرد. اما اوج این دورهٔ کاری «مرد در حال قدم زدن» است. جایی که رودن هرگونه دلالت ضمنی داستانی را از اثرش دور کرد و تنها روی حس حرکت پرسوناژ که توسط اندامش منتقل میشود، تمرکز نمود. تا پیش از این دوران، تمام مجسمهها دلالت روایی داشتند و رودن از این نظر پیشگام است. این مجسمه از ترکیب مطالعه روی پاهای یحیی تعمیددهنده و نیمتنهای که شاید مربوط به مجسمهٔ مشابهی بوده است، بدون سر، ساخته شد. نیمتنهای که انگار پس از سالها فراموشی، ترکخوردگی و صدمهدیدگی دوباره ترمیم شده است. طرحریزی نرم و صاف پاها و نیمتنهٔ خشن و پرتحرک، تقابل شدیدی بهوجود میآورد که ارجاع مجسمه به گذشته و تاریخ را مؤکد میسازد. رودن پس از ۱۹۰۰ مجسمههای قدیمی را از زاویهای جدید مورد بررسی قرار داد و شکی نیست که حالت شکسته و تکهتکهٔ تندیسهای یونانی و رومی تأثیر زیادی روی کارش داشته است.
مجسمهٔ رودن با آن اندامهای تنومند و زخمی مبارزی را میماند. من همیشه با دیدن این مجسمه به یاد شعر «سرود ابراهیم در آتش» احمد شاملو و «شیرآهنکوه مرد» آن شعر میافتم؛ شیرآهنکوه مردی که میدان خونین سرنوشت را به پاشنهٔ آشیل درمینوردد؛ روئینهتنی که راز مرگش اندوه عشق و غم تنهایی است. مرد مبارزی که تنها فریاد میزند نه و از فرورفتن تن میزند. تا معنایی یابد، تا چیزی شود نه آنگونه که غنچهای، گل میشود یا ریشهای، جوانه میشود یا حتی دانهای، جنگل. بلکه چنان عامیمردی، شهیدی میشود که آسمان بر او نماز میبرد. و این عامیمرد چنان کوهوار است که پیش از آنکه به خاک افتد، نستوه و استوار مرده است۱۳. مرد آگوست رودن برای من این عامیمرد شهید را تداعی میکند و این مرد، با این توصیفات، اصلاً عجیب نیست که سر نداشته باشد. او نمایندهٔ همان گروهی است که معمولاً در مناسبات قدرت، سرش را به باد میدهد.
اگر مجسمهٔ «مرد در حال قدم زدن» رودن، شیرآهنکوه مردِ شاملو را بهیاد میآورد، مردی که بر سر آرمانهایش چون کوه ثابتقدم میماند و سر میبازد، مردِ جاکومتی طوری قدم برداشته است که انگار بهطور موقت به پیش میرود، انگار این اولین تلاش او برای برداشتن یک گام است یا اصلاً میخواهد امکان راه رفتن را بررسی کند. مجسمه با اندامی که در بلندی و لاغریاش اغراق شده، سرِ کوچک و دستهای دراز آویخته از دو سویش، تردید و بلاتکلیفی را نشان میدهد. جاکومتی به احتمال زیاد در فاصلهٔ سالهای ۱۹۴۶ و ۱۹۴۹ به فرم این مجسمههای مردان در حال قدم زدن رسیده است. مجسمههایش پیش از این تاریخ همیشه بسیار کوچک و شکننده از کار در میآمدند، بهقدری شکننده که جایی خودش میگوید: «نمیتوانم درک کنم. تمام مجسمههایم در ارتفاع یک سانتیمتر تمام میشوند؛ یک لمس بیشتر و هوپ؛ مجسمه ناپدید میشود.»
مرد در حال راهرفتنِ جاکومتی برای من بیشباهت به مردی نیست که فروغ فرخزاد آن را در شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» به تصویر میکشد. در آستانهٔ فصلی سرد که گویی نجاتدهنده در گور خفته است، در این زمان خستهٔ مسلول، مرد جاکومتی انگار همان مردی است که از کنار درختان خیس میگذرد. مردی که رشتههای آبی رگهایش مانند مارهای مرده از دوسوی گلوگاهش بالا خزیدهاند و در شقیقههای منقلبش آن هجای خونین را تکرار میکنند که سلام، سلام. این مرد گویی همان مردی است که صبور، سنگین و سرگردان میرود و انگار زنده نیست و هیچوقت هم زنده نبوده است۱۴.
جاکومتی همیشه نسبت به ارزش واقعی آثارش دچار تردید بود و بهندرت در نمایشگاههای آثارش شرکت میکرد. آرزو داشت روزی اثری خلق کند که واقعاً دوستش داشته باشد. وقتی در ۱۹۶۳ از بیماری سرطان معدهاش آگاه شد، اظهارنظر عجیبی کرد و گفت: «عجیب آن است که در مقام یک بیمار، من همیشه میخواستم این یکی را داشته باشم.»
وقتی نارسایی قلبی و برونشیت مزمن هم بر امراضش اضافه شد، عاقبت در ۱۹۶۶ در سوئیس درگذشت. هنرمندی که طرز تلقی و نوع زندگیاش در آثارش بهخوبی نمایان است. او که در طول زندگیاش دو جنگ جهانی را تجربه کرد و دوران شکوفایی هنریاش مقارن با جنگ جهانی دوم بود، دربارهٔ زندگی میگوید: «تثبیت کردن خود، مهیا ساختن یک خانه و داشتن یک زندگی روبهراه و تهدید قریبالوقوع و همیشگی ویرانیِ هرآنچه ساختهای روی سرت. نه! ترجیح میدهم در هتلها و کافهها زندگی کنم، تنها ناظری در حال عبور.» و بدینگونه مجسمهٔ «مرد در حال قدم زدن» به یک خودنگاره تبدیل میشود؛ جاکومتی نیز مانند مردان رهگذرش دستان بلند غیرمعمولی داشت.
ژوئن ۲۰۱۹ – تیر ۱۳۹۸
۱Vancouver Art Gallery
۲ Queen Elizabeth Theatre
۳Alberto Giacometti
۴A line through time
۵L’homme qui marche (Walking Man)
۶Sukhothai
۷Unique Forms in the Continuity of Space
۸Umberto Boccioni
۹ Auguste Rodin
The Age of Bronze ۱۰
۱۱Saint John The Baptist
۱۲Inner Voice
۱۳تمام توصیفات شیرآهنکوه مرد عیناً از شعر «سرود ابراهیم در آتش» احمد شاملو آمده است.
۱۴تمام توصیفات فضا و مرد در این بخش عیناً از شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» فروغ فرخزاد آمده است.